حرف من...

حرف تا وقتی گفته بشه حرفه ... وگرنه عقده ای بیش نیست!

حرف من...

حرف تا وقتی گفته بشه حرفه ... وگرنه عقده ای بیش نیست!

من ادامه میدم... تو این قصه بیدارم 

                                             "یاس"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۵
محمد

زندگی مثل الاکلنگ میمونه... گاهی وقتا باید تو بیای پایین تا اون بره بالا... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۱۴
محمد

امروز داشتم با خودم فکر میکردم... دیدم با اینکه تلفن های همراه ، زندگی رو خیلی واسمون راحت تر کردن اما یه مشکلاتی هم بوجود آوردن. ..

اگه از عوارض جسمی و روحی و این چیزاش بگذریم... 

یه مشکل مهمتر اینه که فرصت فکر کردن رو از ما گرفتن...

با فرستادن یه دونه پیامک تو موقع عصبانیت ممکنه عزیزترین کسا رو از خودمون برنجونیم...این خیلی بده! 

اما افسوس که موقع عصبانیت آدم فکر نمیکنه، فقط زود دکمه ی ارسال رو فشار میده... 

تجربه کردم که میگما!! 

هیییییی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۹
محمد

خدا من را خیلی دوست دارد... هروقت که در خانه ی او را میزنم...با روی باز من را به داخل راهنمایی میکند. 

او با من حرف میزند، با من چای میخورد، با من بازی میکند... او عاشق من است همانطور که من عاشق او هستم... 

خدا من را میبیند،هروقت که مشکلی دارم به کمکم میشتابد... دوست دارم این دفعه که به خانه ی او میروم از او بخواهم مو های دوستم را به او برگرداند... آخر او چندوقت پیش موهایش ریخت...مادرم میگوید، خدا موهایش را گرفته... اگر اینگونه باشد، مطمئنم که آن ها را پس خواهد داد... 


آری دنیای کودکان اینگونه است... این است ایمان به خدا... این انشای ایمان است... 

زیباست...زیباست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۹
محمد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۷
محمد

یه وقتایی آدم بدجوری از زندگی خستس... دوس داره درجا بمیره و ازین زندگی روزمره راحت بشه... 

دست خودت هم نیس ها، دلت میگیره... دلت از دنیا و آدماش و کاراشون میگیره... اما درست تو همون لحظه ها که از همه چی خسته شدی با دیدن یکی چنان امیدی به زندگی پیدا میکنی، انگار که صد سال دیگه زنده ای! 

یکی مث مادرت که همیشه کنارته...

یا یکی مث پدرت که کوه درده اما اخم به ابرو نمیاره...

یکی مث خواهر و برادرت که همیشه پشتتن...

یا یکی مث دوستت که هیچوقت تنهات نمیزاره... 

خدا این یکیا رو ازمون نگیره ایشالا... 

سلامتی همشون!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۹
محمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۸
محمد

کمی گذشت...کمی مروت...کمی انصاف...

                   در حقت جفا کرده؟تو با او وفا کن...

                   خطایی از او سرزده؟تو بگذر...

                   دلت را شکسته؟تو دلش را نشکن...تو که دل شکسته ای,دلش را نشکن...

بگذر...میدانی چرا؟

چون زندگی همین است...

چون زندگی همین گونه جریان دارد...اگر قرار بود هرکس خودش دیگران را مجازات کند,سنگ روی سنگ بند نمی شد...

تو زندگی کن...قضاوت و مجازات را به دست خودش بسپار که خود بهتر می داند چه کسی لایق آن چوب بی صداست...

آری...تو بگذر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۲
محمد

مدپرستی و فشن بازی توی لباس و آرایش مو و کفش و ... دیده بودم اما دیگه مدبازی تو انتخاب رشته و دانشگاه و کنکور نوبره والا...

همه مون دوران ابتدایی و راهنمایی رو که به خیر و خوشی گذروندیم,یه راست رفتیم سراغ رشته های نظری...یعنی دیگه انتخاب هایی مثل رشته های فنی در کار نبود...یا ریاضی یا تجربی.اگه خیلی سرخوش و بلاتکلیف بودیم هم میرفتیم سراغ انسانی...

بعد از انتخاب رشته ,سال دوم دبیرستان رو به هر بدبختی که بود گذروندیم اما خیلی هامون به سوم و پیش دانشگاهی که رسیدیم فهمیدیم نه بابا این رشته ها گاو نر میخواهد...اما افسوس دیگه راه برگشتی نبود.یا اگه بود کلاس نداشت و پرستیژ مون رو میبرد زیره سوال.

بالاخره هر طور شده دیپلم رو می گیریم,اما دانشگاه چی؟کنکور چی؟

چن روز پیش یکی از استادهای دانشگاه شریف میگفت که سره یکی از کلاس هاش از دانشجوها پرسیده انگیزه تون چی بود واسه این رشته..؟.جالبه که بیشتر بچه ها گفتن با توجه به رتبمون اومدیم اینجا یا اینکه واسه خروج از کشور و این حرفا...

یعنی علاقه و استعداد و اینا همش کشک...فقط سود مهمه...

همین چیزاس که باعث میشه روز به روز امار مطالعه بیاد پایین.همین چیزاس که باعث میشه تحقیقات و پروژه های علمی اینقد کم و بی فایده باشن...

همون استاد دانشگاه می گفت قدیما که اینجوری نبود.بعضیا اصلا کنکور نمیدادن,میچسبیدن به کار خیلی هم موفق میشدن...

خلاصه اصل مطلب اینکه انتخاب رشته و تحصیل هم با مدپرستی قاطی شده...خدا بخیر کنه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۳۰
محمد

باید بار را بست... باید سفر کرد ...باید رفت از دنیایی که مردمش دو رنگند... باید رفت از جایی که جایی برای من ندارد...

میروم...

      میروم...

  سرانجام روزی از این دنیا پر میکشم...

                    می روم به دنیایی که مردمش بی ریا و یک رنگند...

  روزی پر میکشم ...

                    پر میکشم به دنیایی که جایی برای من دارد...

  روزی پر میکشم ...

                    پر میکشم به دنیایی که به افکارم اهمیت می دهد...

  پر میکشم ...

                    پر میکشم به دنیایی که در آن همرنگ جماعت شدن به قیمت نادیده گرفتن خصلت ها و علایق شخصی تمام نمی شود ...

  سرانجام پر میکشم ...

                    پر میکشم اگر این دنیای بی رحم بال هایم را نبسته باشد!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۱
محمد