خدا من را خیلی دوست دارد... هروقت که در خانه ی او را میزنم...با روی باز من را به داخل راهنمایی میکند.
او با من حرف میزند، با من چای میخورد، با من بازی میکند... او عاشق من است همانطور که من عاشق او هستم...
خدا من را میبیند،هروقت که مشکلی دارم به کمکم میشتابد... دوست دارم این دفعه که به خانه ی او میروم از او بخواهم مو های دوستم را به او برگرداند... آخر او چندوقت پیش موهایش ریخت...مادرم میگوید، خدا موهایش را گرفته... اگر اینگونه باشد، مطمئنم که آن ها را پس خواهد داد...
آری دنیای کودکان اینگونه است... این است ایمان به خدا... این انشای ایمان است...
زیباست...زیباست